تصاویر | ماجرای ملاقات ستاره محبوب تایتانیک با دی کاپریو | کیت وینسلت: تازه یاد گرفتم چگونه خوش گذرانی کنم – بلاگی ها
تصاویر | ماجرای ملاقات ستاره محبوب تایتانیک با دی کاپریو | کیت وینسلت: تازه یاد گرفتم چگونه خوش گذرانی کنم – بلاگی ها
به گزارش بلاگی ها ، کیت وینسلت خیلی زود برای مصاحبه آماده میشود. او میگوید: «فقط صبر کنید روی گلمژهام قطره بریزم.» درام جنایی او، مر از ایستتاون (Mare (of Easttown، یکی از موفقیتهای تلویزیونی در دوران همهگیری کرونا است. وینسلت میگوید: «کار بسیار پراسترسی بود. حدود ۹ هفته بعد، من سه گلمژه در چشم چپم زدم که سومیش آنقدر سفت شد که باید بریده میشد. اما من کار را ادامه دادم!»
در این سریال، او نقش کارآگاه مِر شیهان را بازی میکند؛ زنی که همزمان نوهاش را بزرگ میکند، با اندوه خودکشی پسرش کنار میآید و باید معمای قتل یک دختر جوان در حومه کارگرنشین فیلادلفیا را حل کند.
که نوهاش را بزرگ میکند، با خودکشی پسرش کنار میآید و تلاش میکند قتل یک مادر جوان را در حومهی کارگری فیلادلفیا حل کند؛ و هیچ آرایشی هم ندارد: مِر بیشتر با اسنک چیتوز با پنیر اضافه سر و کار دارد تا اقلام برند مکسفاکتور.
وینسلت میگوید: «بحث در مورد ظاهر مِر بسیار متحیرم کرد.» این بازیگر ۴۶ ساله، از خانهاش در غرب ساسکس با ما مصاحبه میکند؛ او با همسرش ند آبل اسمیت و پسر هفتسالهشان بیر، و همینطور دو فرزندش از دو ازدواج قبلیش زندگی میکند: میا، ۲۱ ساله، از همسر اولش جیم تریپلتون و جو، ۱۷ ساله، از همسر دومش سم مندس.
وینسلت درباره شخصیت داستانی مِر شیهان میگوید: «مردم مدام میپرسیدند که آیا او وزن اضافه کرده بود؟ یا شلخته به نظر نمیرسید؟ اصلا به خودش نمیرسید؟ اما چرا باید به خودش برسد؟ من فکر میکنم بازیگران زن چنین چیزی را نمایش دهند. شاید مِر نقطه عطفی باشد برای اینکه ما از این فکر درباره زنان در آثار تصویری دست برداریم.»
واقعگرایی به سرتاسر سریال گسترش یافت. وینسلت میگوید: «ما همیشه سر صحنه میگفتیم: «این خیلی تلویزیونی است، واقعیش کنید.» من به زانوهای شلوار جینم مارمیت میمالیدم یا کفشهای کتانیم را کثیف میکردم. شما نمیتوانید فقط روی واقعی جلوه دادن یک چیز تمرکز کنید؛ همه چیز باید واقعی باشد. ماشین مِر را ببینید. او نوهاش را به مهد کودک میبرد و برمیگرداند و باید در راه به او صبحانه میداد. من میدانم کف ماشین خودم چه شکلی است: غلات لهشده کف ماشین و کاسه و قاشق که گوشهای افتادهاند، چون مجبوریم در راه مدرسه صبحانه بخوریم. تو در چنین ماشینی روی خردههایی از خوراکی نشستهای که جوری به خورد صندلی رفتهاند که برای بیرون آوردنشان باید از مشعل جوشکاری استفاده کنی!»
وینسلت ۷ بار نامزد جایزه اسکار شده است و در سال ۲۰۰۸ برای فیلم «The Reader» برنده این جایزه شد. او همینطور تاکنون دوبار برنده جایزه امی شده؛ یک بار برای سریال میلدرد پیرس از شبکه اچبیاو و بار دوم برای سریال مر از ایستتاون. با این وجود ستارهای است که نقش زنی را بازی میکند که خسته و آشفته و تنبلانه است و نمیگذارد تصویر این زن، به تصاویر تبلیغاتی از زنانگی شبیه شود. او میگوید: «مِر همانجوری است که اغلب ما در قرنطینه (کرونا) احساس میکردیم. او به پیژامهپوشی رسمیت بخشید.»
با شیوع کرونا، وینسلت به چهره پاندمی تبدیل شد. با انتشار گزارشهایی از شیوع ویروس کرونا در ابتدای ۲۰۲۰، فیلم شیوع (Contagion) محصول ۲۰۱۱ در صدر جدول تماشای خانگی قرار گرفت. فیلمی که در آن وینسلت نقش یک اپیدمیولوژیست را بازی میکند. اندکی بعد، او به همراه چند بازیگر دیگر از فیلم شیوع، از جمله مت دیمون و ماریون کوتیار، ویدئوهای اطلاعات عمومی درباره کرونا ارائه کردند. وینسلت، در این ویدئوها از نحوه شستن دستها، گرفتن دهان و بینی هنگام سرفه و عطسه و چیزهایی از این دست میگفت.
در طول سومین قرنطینه طولانی، او دو اجرای برجسته ارائه کرد: ابتدا در نقش دیرینهشناس قرن نوزدهمی، مری انینگ در آمونیت، و سپس در مِر از ایستتاون. هر دو شخصیت وینسلت را وادار میکنند تا برعکس شخصیت خودش رفتار کند: بیش از یک ساعت از فیلم آمونیت میگذرد تا مری لبخند بزند و ما تا قسمت پنجم سریال مر از ایست تاون، لبخند این پلیس خسته و جدی را نمیبینیم. به گفته وینسلت، برای او که فردی شاد، فعال و احساساتی است، این نقشها دشوار بوده است.
وینسلت میگوید: «کووید به من آموخت که چطور خوشگذرانی کنم.آن هم به شیوههای مختلف. من و ند، سریال تد لسو را تقریبا پشت سر هم تماشا کردیم. کووید باعث شد که احساس بدی نسبت به وقتگذرانی روی کاناپه، جلوی تلویزیون نداشته باشید.»
اینکه بگوییم سریال مِر از ایستتاون برای جذابیت تنها روی نوستالژی تکیه کرده است، قضاوت درستی نخواهد بود. این سریال چیزهای تحسینبرانگیز دیگری هم دارد؛ از جمله شخصیتهای زن آن.
وینسلت میگوید: «زنان میانسال مدتها است که در سینما و تلویزیون مورد بیاعتنایی، بیاحترامی و بیتوجهی قرار گرفتهاند، و اکنون این واقعیت در حال تغییر است. به برندگان زن جایزه امی توجه کنید. هیچکدام از ما در دهه ۲۰ زندگی خود نبودیم و این خیلی خوب است! من به عنوان یک هنرپیشه در دهه ۴۰ زندگی، خیلی باحالتر از چیزی هستم که تصور میکردم.»
وینسلت میگوید که نسبت به قبل، رابطه عمیقتری میان خود و شخصیت داستانی احساس کرده است. او میگوید: «من مر و این دنیای درون داستان را به وضوح میشناختم. من در یک خانه کوچک در ردیف خانههای یکشکل، در جامعه کارگری شهری کوچک بزرگ شدم؛ جایی که زندگی شما با زندگی همسایگانتان در هم آمیخته است، چرا که دیوارها بسیار نازک هستند.»
او ادامه میدهد: «اگر لورین در خانه پایین خیابان، در حال درمان رگهای واریسش بود، همه دنیا خبر میشدند. اگر برای اولین بار، زوج ساکن دو خیابان آنطرفتر به جای حزب کارگر به حزب محافظهکار رای میدادند، حسابی جهنم به پا میشد! در خانه ما والدین من در حال بحث بودند که آیا باید با آن افراد درباره انتخابهایشان حرف بزنند یا نه.»
وینسلت به اینکه این سریال، بر اجتماع متمرکز بود، افتخار میکند. درست است که عنصر جنایت و معمای هویت قاتل موتور پیشبرنده داستان است، اما این فضای اجتماع است که داستان را غنی و جذاب میکند.
دهه ۲۰ زندگی وینسلت با تایتانیک آغاز شد. او میگوید: «میدانستید لئو ۴۷ ساله شده است؟» این را جوری میگوید که گویی از این عدد شوکه شده است. وقتی به خودش و دیکاپریو در دوران آغاز جوانی فکر میکند، لحنش غمگین میشود. او میگوید: «من موقع فیلمبرداری تایتانیک ۲۱ ساله بودم و لئو ۲۲ ساله.»
وقتی به او میگویم که آنزمان دیکاپریو درباره روند طاقتفرسای تولید تایتانیک و احساس خستگی زیادش شکایت داشت، بلند میخندد. او میگوید: «یادم میآید! یادم هست که خسته شده بود. برای هیچیک از ما خوشایند نبود، اما این درگیری برای همه ما بود. اگرچه او نسبت به من روزهای استراحت بیشتری داشت. من انگار جوری بزرگ شده بودم که این شکرگزار باشم و فقط به کارم ادامه دهم. احساس نمیکرم که حق دارم احساس بدبختی کنم و اگر چنین احساسی داشتم، نباید میگذاشتم روزنامهنگارها این را بفهمند.» دووباره میخندد: «هیچ راهی نداشت که بگذارم بفهمند!»
او و دیکاپریو بعدا در نقش یک زوج متاهل گرفتار در فیلم جاده انقلابی (Revolutionary Road) ظاهر شدند. اخیرا هم بعد از سه سال دوباره یکدیگر را در لسآنجلس ملاقات کردند. وینسلت میگوید: «نمیتوانستم جلوی گریهام را بگیرم.»
او ادامه میدهد: «من او را برای نیمی از عمرم است که میشناسم! اینطور نیست که من خودم را در نیویورک یا او را در لندن یافته باشم و فرصتی برای صرف شام یا نوشیدن یک فنجان قهوه و گپ زدن پیدا شده باشد. ما نتوانستیم کشورهایمان را ترک کنیم. مثل بسیاری از دوستیها در سراسر جهان، ما به دلیل دوریای که کووید تحمیل کرد، دلتنگ یکدیگر شدیم. او دوست من است. دوست صمیمی من. ما به زندگی یکدیگر پیوند خوردهایم.»
اگر الان روبهروی من نشسته بود، گمان میکنم که ممکن است قطره اشکی را در چشمانش دیده باشم.
منبع: ترجمه با کمی تغییر از گاردین.