مرد شاهبلوطی چطور انتقام کودکیاش را گرفت؟ | قتل مادرانی که مراقب بچههایشان نیستند – بلاگی ها
مرد شاهبلوطی چطور انتقام کودکیاش را گرفت؟ | قتل مادرانی که مراقب بچههایشان نیستند – بلاگی ها
به گزارش بلاگی ها ، مرد شاهبلوطی (The Chestnut Man) یک سریال جنایی دانمارکی است که بر اساس کتابی به همین نام اثر سورن اسویستروپ ساخته شده است. در این سریال، دو کارآگاه با نامهای نایا تولین و مارک هس، در رابطه با قتل زنهایی تحقیق میکنند که یک عروسک دستساز مرد شاهبلوطی، کنار اجساد مثلهشدهشان رها شده است.
فضای این سریال شش قسمتی، رازآلود و تیره و روایتش پرپیچ و خم است. مثل این است که یک جلد کتاب جنایی پرفروش را روی صفحه تلویزیونتان تماشا کنید؛ کتابی که هرچند گاهی خستهکننده میشود، اما همچنان نمیتوانید رهایش کنید.
پرولوگ سریال، صحنههایی از یک جنایت قدیمی است که در یک مزرعه کوچک اتفاق افتاده و تنها دو کودک از آن جان به در بردهاند. بعد به زمان حال میرسیم، جایی که پلیس جسد زنی را در حالی که دستش از مچ قطع شده، در حیاط خانهاش پیدا میکند. زنی که یک پسر مبتلا به اوتیسم دارد و شریک زندگیش به خاطر نداشتن دلیل موجهی در زمان وقوع قتل، یکی از مظنونان اصلی این جنایت است.
پلیس، کنار جسد زن، یک عروسک دستساز مرد شاهبلوطی پیدا میکند که نه تنها به عنوان نشانه انحصاری قاتل، کنار باقی اجساد گذاشته شده (بله قتلهای دیگری هم در کار است)، بلکه این قتلها را به شکل مرموزی به یک ماجرای بچهدزدی وصل میکند: اثر انگشت دختر وزیر کودکان و امور اجتماعی، که سال قبل دزدیده و بعد کشته شد، روی این آدمکهای شاهبلوطی است.
در پایان قسمت اول این مجموعه شش قسمتی، یک گروه کُر کودکان را میبینیم که در حال تمرین سرود «مرد شاهبلوطی» هستند. بچهها یکصدا میخوانند: «مرد شاهبلوطی، بیا داخل.»؛ استفاده از یک ترانه کودکانه به شکلی که یادآوری میکند چیزهای خوشایند همیشه روی دیگری هم دارند. چیزهایی مثل خاطرات دوران کودکی و خانواده. قاتل، مرد شاهبلوطی، خود را ناجی کودکانی میداند که والدینشان، حقوق آنها را رعایت نمیکنند و از نظر او، لیاقت نگهداری از بچهها را ندارند.
یک ترانه کودکانه، میتواند میانبری باشد به ذهنیات و احساسات قاتلی که دو کارآگاه، سعی دارند تا با شناخت انگیزهاش از جنایتها، هویتش را کشف کنند. میانبر بصری، آدمک شاهبلوطی است؛ کلید اصلی ما برای فهم روش و انگیزه قاتل از جنایت. خواندن یک رمان پلیسی میتواند شما را به ذهنیات تولین یا هس ببرد یا حتی رزا هارتونگ، وزیر کودکان و امور اجتماعی که نقشی کلیدی در داستان دارد، اما در سریال به جای اینها، آدمکهای عجیب ساخته شده با شاهبلوط، خرده روایتها و قطعههای اصلی معما را با هم پیوند میدهند.
سورن اسوستروپ، نویسنده رمان مرد شاهبلوطی، خالق سریال «جرم» (Forbrydelsen) یا «کشتار» (The Killing) است و این رمان را ده سال بعد از این سریال نوشته است. اما با توجه به روایت درخشان اپیزودیک آن سریال قدیمی – که موفقیتش منجر به ساخت نسخه امریکاییش شد – اقتباسی که از این کتاب انجام شده، پیشرفتی روایی برای اسوستروپ محسوب نمیشود.
تولین و هس، در جریان بررسی پرونده قتلها، دو پرونده مهم قدیمی را هم دوباره بررسی میکنند، و به جزئیاتی کلیدی میرسند که قبلا نادیده گرفته شده بود. این دو کارآگاه دو مسیر متفاوت را پی میگیرند، اما هر دو به یک نتیجه و به یک مکان میرسند: جایی که همه چیز از آنجا شروع شده و قاتل مایل است همانجا کارش را تمام کند.
زخمهای کودکی، روابط والدین و فرزندان و کودکآزاری از جمله مفاهیم کلیدی این روایت دانمارکی هستند و اینکه در نهایت، کینهای که در گذشته کاشتهایم، روزی میوه تلخش را به خوردمان خواهد داد. و البته که کودک بیپناهی که روزی شکنجه شده، میتواند بازگردد و از جامعهای که پناهی برای او نبوده، انتقام بگیرد.
گرچه معمای تلخ و بیرحمی که در بطن ماجراها پنهان است، کمی سادهانگارانه در نظر گرفته شده، اما رویه هنرمندانه روایت، از جمله ظرافتهای بصری و بازی خوب بازیگران، ترکیبی ساخته که میتواند به راحتی مخاطب را اسیر قلاب خود کند.
داستان بیش از آنچه میبینیم، حرفی برای گفتن ندارد، چنان که رازگشایی نهایی آن – که اگر مخاطب حرفهای داستانهای جنایی باشید، آن را زودتر حدس میزنید – نمیتواند تاثیری عمیق و ماندگار بر ذهن مخاطب بگذارد. با این وجود نمیتوان سرگرمکنندگی آن و البته هراس و اضطرابِ هنگام تماشای این اثر نسبتا تازه نتفلیکس را انکار کرد.