روایتی از مرگ پرویز فنیزاده | کزاز مشدقاسم را با خود برد – بلاگی ها
روایتی از مرگ پرویز فنیزاده | کزاز مشدقاسم را با خود برد – بلاگی ها
به گزارش بلاگی ها ، حدود ۴۳ سال پیش پرویز فنی زاده هنرپیشه طراز اول سینمای ایران حین بازی در یک لوکیشن کثیف، کزاز گرفت و درگذشت. بازی های درخشان او در سریال دایی جان ناپلئون و سلطان صاحب قران و فیلم های گوزن ها، رگبار، گاو و تنگسیر محوبیت بسیاری برایش به وجود آورده بود. گزارش زیر نگاهی کوتاه به مرگ او دارد:
خبر کوتاه و ناگهانی بود: پرویز فنی زاده مرد. مش قاسم خودمون. همون که می گفت:« بابام جان دروغ چرا؟ تا قبر چهار قدم، آ، آ، آ، آ»
راستی که دروغ چرا، وقتی که تا مرگ چند قدمی بیشتر نیست و پرویز از این گروه بود. رفقایش را دوست داشت. قانع و متواضع بود. به دنبال پول و شهرت نبود و از بالاتر از همه عاشق و شیدای عزیزانش هستی و دنیا بود. عزیزانی که پس از سه روز هنوز از مرگ پدر بی خبرند.
هایده چه می گوید؟
هایده همسر باوفایی که چهارده سال تمام در شرایط مختلف پابه پای پرویز زیسته و در غم ها و شادی های وی شریک بوده است می گوید: چطور میتوانم به بچه ها بگویم پدرشان مرده. آنها نمی توانند خبر را باور کنند. هستی و دنیا تحمل شنیدن خبر مرگ پدرشان را ندارند. آنها با پرویز نفس می کشیدند. پرویز هم هستی و زندگی خود را در وجود آنها می دید. چهارده سال پیش با پرویز ازدواج کردم که حاصل این وصلت دو دختر به نام های هستی و دنیا می باشد که دوازده سال و ده سال دارند.
صبح چهارشنبه گذشته پرویز بچه ها را بوسید و برای فیلمبرداری از خانه بیرون رفت. خیلی خوشحال بود. علاوه بر آنکه فیلم تازه ای را شروع کرده بود از اینکه مشغول نقل مکان به خانه جدیدی بودیم خوشحال بود. می گفت بالاخره پس از سالها صاحب خانه ای شدیم که سه اطاق دارد و من می توانم یکی از اطاق ها را به خودم اختصاص دهم و عکس چارلی چاپلین را به دیوار اطاق بزنم. حتی مقداری اثاثیه هم به خانه منتقل کردیم. به هرحال پرویز رفت. وقتی که برگشت گفت: بدنم درد می کند جایی که فیلمبرداری داشتیم خیلی کثیف بود.
حمام گرفت و به رختخواب رفت و من که تصور می کردم سرما خورده به او چند قرص مسکن دادم و چون صبح حالش بدتر شده بود در کلینیک آمپول زد و یک روز دیگر به همین طریق گذشت.
صبح جمعه به علت وضع ناراحت کننده ای که داشت او را به بیمارستان شهدا بردیم. چون اوضاع بیمارستان از لحاظ رسیدگی چندان جور نبود و یکبار نفس پرویز رفت و دکترها آمدند دستگاه اکسیژن وجود نداشت؛ به همین علت ما او را به بیمارستان ایران مهر انتقال دادیم.
پرویز با تمام شهرتی که داشت برخلاف تصور هنوز در خانه ای اجاره ای زندگی می کرد و همیشه آرزو داشت صاحب منزلی شود که سه اطاق داشته باشد تا او بتواند یک اطاق را به خود اختصاص دهد.
این اواخر در اثر همت اعضای پرورش نیروی انسانی پنا که پرویز هم عضو آن بود؛ خانه ای برای ما تهیه کرده بودند که سه اطاق داشت و پرویز به خاطر همین مسئله خیلی خوشحال به نظر می رسید. مقداری از اثاثیه مان را به خانه جدید منتقل کردیم ولی قسمت پرویز نبود تا در خانه سه اطاقه زندگی کند.
بعد از سالها فعالیت پرویز توانسته بود یک اتومبیل ژیان بخرد که چندی پیش پایش بر اثر یک تصادف صدمه دید. او با همین پای مجروح در صحنه فیلمبرداری طویله ای که پر از کاه و پهن و غیره بود حاضر شد که در آنجا دچار میکرب کزاز و همین موجب مرگش شد.
پرویز تا ساعت ۱۱ صبح روز شنبه در بیمارستان ایران مهر با مرگ مبارزه کرد و زمانیکه آخرین نفس هایش را می کشید لبخند همیشگی اش را بر لب داشت.
بچه ها تا این لحظه از مرگ پدرشان اطلاعی ندارند و برای اینکه از مرگ پدرشان باخبر نشوند آنها را به منزل یکی از بستگان برده ایم و حتی رادیو و تلویزیون را هم دور از دسترسشان نگه داشته ایم. بهرحال ناگزیرم به آنها بگویم ولی هر چه فکر می کنم شهامتش را در خود نمی بینم.
این اواخر پرویز سعی داشت تئاتری را به روی صحنه بیاورد. با چند دانشجو دست همکاری داد و مدتها بدنبال محلی برای تمرین گشت هیچ کس محلی برای تمرین را در اختیار او نگذاشت و آخر هم نتوانست نمایشنامه اش را به روی صحنه بیاورد.
پرویز خیلی تحت فشار روحی بود. همیشه می گفت اگر تئاتر و سینما را از من بگیرند دق می کنم. او برای این کار خستگی سرش نمی شد و از صبح زود تا نیمه های شب برای بازیگری در فعالیت بود. شبی که جایزه سپاس را گرفت از اداره تئاتر اخراجش کردند چرا که او در مصاحبه اش گفته بود در اداره تئاتر از بیکاری دارم می پوسم.
پرویز عاشق نقش هایی که بازی می کرد بود و سعی می کرد دونقش مثل هم بازی نکند. و خلاصه اینکه بعد از شانزده سال فعالیت در اداره شنیدم این تئاتر این اواخر به همت آقای جمشید مشایخی ابلاغش را صادر کرده اند.
او که در سن ۴۱ سالگی رفت ولی چه خوبست برای هنرمندان کشور تکلیفی تعیین کنند تا آینده شان مشخص باشد تا زن و فرزندان او به چه کنم نیفتند.
وای مشدقاسم خودمون!
یکی از خواهران پرویز گفت: برادرم نمونه بود. هر وقت گرفتاری و اشکالی داشتیم پیش او می رفتیم. او برای ما هم پدر بود هم برادر. می توانم بگویم بهترین بچه های مامان؛ پرویز بود.
گریه امانش نداد و سخنش قطع شد.
پرستاران هم گریستند
خبر مرگ پرویز خیلی زود در شهر پخش شد. دوستان از راههای دور و نزدیک خود را به بیمارستان رساندند و جنازه اش را با شکوه تمام تشییع کردند. اکثر هنرمندان تئاتر و سینما در تشییع جنازه او شرکت کردند و جنازه او را از بیمارستان ایران مهر قلهک تا حسینیه ارشاد بر روی دوش حمل کردند.
کیهان قائد یکی از آخرین دوست های پرویز که تا لحظات آخر حیات پرویز بالای سرش بود می گفت: پرستاران بیمارستان وقتی از مرگ او اطلاع یافتند عموما گریستند چرا که آنها علاوه بر مشاهده بازیهای جذاب و گیرای وی، در همین یکی دوروزه در بیمارستان شیفته اخلاق و فروتنی این چهره شده بودند.
هنگام تشییع جنازه پیرزنی سوال کرد چه کسی مرده. وقتی به او گفتم پرویز فنی زاده؛ توی سر خودش زد و گفت: وای مشد قاسم خودمون!
در بهشت زهرا تمام دوستداران پرویز و هنرمندان بر جنازه او نماز گزاردند و از غسالخانه تا قطعه ۸۳ جنازه را روی دوش تشییع کردند.
محمود دولت آبادی [داستان نویس] وچهره سرشناس تئاتر درباره مرگ پرویز صحبت کرد و گفت: مرگ آسان است. دشوار؛ زندگی است و پرویز زندگی دشواری را گذارند. اعتقاد داریم آرام ترین جا برای هنرمند قلب مردم است و قلب مردم ایران در بهشت زهرا می طپد. شهیدان میهن می پذیرند که فنی زاده شوخ طبع در کنار آنها بیارامد چرا که پرویز اگر شهید نبود اما قربانی مناسبات کثیف اجتماعی طبقاتی چهل سال اخیر ایران بود.
جمشید مشایخی: لطمه زیادی به سینما و تئاتر وارد شد
جمشید مشایخی یار قدیمی پرویز و رییس اداره تئاتر که به خاطر بازی در نقش سلطان صاحبقران مدت سیزده ماه تمام با فنی زاده زندگی مداوم داشته در گفت و گویی با خبرنگار ما اظهار داشت:
با پرویز از خیلی سالها دوست و رفیق هستیم. اخیرا هم قرار بود در مجموعه تلویزیونی جاده ابریشم ساخته علی حاتمی با یکدیگر همبازی شویم که اجل مهلتش نداد. یادم نمیرود هنگام بازی در مجموعه سلطان صاحبقران، یک روز به علت عمل آپاندیسیت نمی توانستم حرکت کنم و با همان حال جلوی دوربین قرار گرفتم. از پله های کاخ گلستان به اتفاق فنی زاده که نقش ملیجک را به عهده داشت پایین می آمدیم و او چنان مواظب و نگران جراحت من بود که ناگهان علی حاتمی گفت: درست در قالب سلطان و ملیجک قرار گرفته اید! این همان چیزی است که من می خواهم.
حال آنکه پرویز قبل از آنکه ملیجک باشد قلبا مواظب و نگران جراحت بدن من بود و به خاطر احساس و دوستی بیش از حدش بمن به سلطان و ملیجک چهره واقعی بخشیده بود. من و پرویز خارج از صحنه فیلم برداری هم دوست و رفیق بودیم و باید بگویم او یک هنرمند معمولی نبود. به این زودیها نمیشود کسی را جای او گذاشت. خصوصا که هنرمندان خوب کشور ما کم و انگشت شمارند.
فقدان وی لطمه زیادی به تئاتر و سینمای ما وارد می آورد و اثرات این فقدان بعدا معلوم خواهد شد. هفته فیلم به نام او برگزار خواهد شد که فیلم های وی در سینماهای تهران و شهرستان ها بمعرض نمایش درخواهد آمد.
منبع:
مجله جوانان امروز/ اسفند ۵۸